خداوند پاک است و پاکی ها را دوست دارد من خدا
را میستایم چون همیشه پاک است پس کمک کن تا
پاک بمانم
تصویر مبهم انتظارم از عهده ی آبرنگ ترین نقاشی های
دنیا هم بر نمی آید
------------------------------
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد.این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که ایندردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارندو اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشرهنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت دردمیافزاید.
نویسنده را باید این چهار چیز
دل و دست و وجدان و افکارتان نیز
اگر آنکه نا پاک شد این چهار چیز
ز نا پاکی صاحبش شک نکن
قلم چون گرفتی دو رویی مکن
غرز ورزی و کینه جویی مکن
قلم گیر و همچون قلم راست باش
به هر کس خیال کجت کاست باش
قلم گر خلاف ره مردم است
قلم نیست نیش دم کج دم است
------------------------
ای زندگی من خسته ام تا کی سکوت تا کی اسیر
ای مرگ تن این دست من دستم بگیر دستم بگیر
در سینه ام ای آرزو محض خدا دیگر بمیر
ای لحظه ها من از شما سر خورده ام ترکم کنید
ای روز و شب من آدمی دل مرده ام ترکم کنید
من تا گلو در حسرتم افسرده ام ترکم کنید
از وحشت فردای خود آزرده ام ترکم کنید
ای اشک گرم آروم بریز بر گونه ی بیمار من
لذت ببر ای غم تو هم از این همه آزار من
در لحظه ی بیداد غم کی میشود غمخوار من
ای لحظه ی پایان من این امشب رو فردا نکن
درد بزرگ بودنم را ای زمان حاشا نکن
شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
نمی دانم کجا بودم چه ها کردم چه ها کردم
در آن لمحه ز مستی حال گردان شد
خدا دیدم وجودم محو وگریان شد
بخود فائق شدم مستی ز سر رفت
غرور آمد دلم از حد کم رست
خدا دیدم خودم را بندگی کو؟
کجا شد جبر و سختی بی خودی کو؟
زدم حکمی که لیلی کو ومجنون؟
زدم حکمی کجا شد جنگ وکو خون؟
چو مستی دست در جای خدا زد
به چنگیزان ونامردان قفا زد
به لیلی حکم عشق دائمی داد
به شیرین حق خوب زندگی داد
به مجنون آتشی از جنس دم داد
به فرهاد اهرمی کو هان شکن داد
چرا لیلی ومجنون باز مانند؟
چرا فرهاد از شیرین برانند؟
چرا وقتی که من مست وخدایم
چنان باشم که گویندم گدایم؟
در آن حالت که پیمانه پرم بود
شرابم همدم ودل ساغرم بود
من مست و خراب حالا خدایم
ز ضعف و هجرو غم ، حالا جدایم
به پیران وقت پیری می دهم جان
جوانان در جوانی قوت ونانپ
چرا آهو ز مادر باز ماند؟
چرا فرزند صیادش بنالد؟
چراها و چراها و چراها
شب قدرت گذشت وآرزوها
بسختی قامتم را راست کردم
گلوی خشک خود را صاف کردم
کنار بسترم پیمانه ای پر
ولی جیبم تهی از سکه ودر
شراب از سر برفته بی تا مل
نمی یابم اثر از تاج واز گل
همان مست ورهای رو سیاهم
غلط کردم که پی بردم خدایم!
------------------------------------------------------------
کلمات کلیدی: